- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر سینه زنی شهادت امام صادق علیه السلام
تــجــلّــی حــق، آبــروی ولایــی وَ روشـنـگــرِ دیــدۀ مــاسِــوایــی سـلام خـدا بـر تـو یـا حـجـت الله که تو صـادقِ آلِ خـیـرُ الـوَرایـی گـل فــاطـمـه صــادقِ آل طـاهــا (۲) چه گویم ز شأن و مقام و کلامت فــراتـر بُـوَد از کـلامــم مـقـامـت تو سر منشاء خیر و کوهِ صبوری تو دریای عـلم و عـطا و کـرامت گـل فــاطـمـه صــادقِ آل طـاهــا هـمـیـشـه مـحـبّ شــمـا بـودم آقـا وَ دل بـر ولای شـمـا بـسـتـم آقــا ز لطف تو ممنونم ای شمسِ مذهب که من جعـفـری بوده و هـستم آقا گـل فــاطـمـه صــادقِ آل طـاهــا چه ظلم و ستم ها که بر تو روا شد فلک غرق ماتم از آن ماجـرا شد دویـدی پـی مـرکـبـی سر بـرهـنه دو عـالـم ز داغ تو دارُالـبـکـا شد گـل فــاطـمـه صــادقِ آل طـاهــا اگر چه دلت بوده محنت کـشـیـده ز بـار بـلا قـامـتـت شـد خــمـیـده ولی شکـرُ للّه که دیگـر نـگـشـتـه لـبِ تـشنـه سـر از تـنِ تـو بـریـده حسین یا حسین یا حسین یبن زهرا حـسینِ شـمـا بـیـن مـقـتـل فـدا شد سـرش با لبِ تشنه از تن جـدا شد تنش بی کفن مانده بر خاک گودال و آخـر سـرش قـاریِ نـیـزه ها شد حسین یا حسین یا حسین یابن زهرا
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام صادق علیه السلام
جانم به فدای تو، ای یوسف پیغمبر ای ذرّیۀ زهـرا، آیات خوشِ کـوثر ای نـور حـقـایق، بر هر دل عـاشق ای جلوۀ رحمت، یا حضرت صادق یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق(۲) ************************************************ ای نور کلام تو، آییـنه ای از قـرآن ای قبر غریب تو، عرش دل مشتاقان نور تو به چشم و، شور تو به سینه مـا را بـطـلـب تا، آیـیـم بـه مـدیـنـه یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق(۲) ************************************************ در وادی مظلومی، غرق شرری آقا از زهر ستمکاران، پاره جگری آقا با قـلـب حـزیـن و، شـیـدا زده نـاله بـا ذکــر بُــنَـیَّ، زهــرا زده نــالــه یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق؛ یا حضرت صادق(۲)
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام صادق علیه السلام
سر آسمانهای اعلا، به زیر قدمهای صادق دل غصه دار محبین، بسوزد ز غمهای صادق فدای امام غریبی، که شد کشتۀ زهـر کینه ز داغ عزیز پیمبر، شده محشری در مدینه بُوَد ذکر لبها، چو حیدر چو زهـرا در این سوگ عظمی، واویلا واویلا واویلا واغربتا؛ واغربتا؛ واغربتا (۲) ************************ ز طاغوتیان زمانه، چه ظم و ستم ها که دیده شبـانـه پیاده خدایا، پی مـرکـبی می دویـده قسم بر غم بی حد او، غمش بر دل ما نشسته بمیرم بمیرم بمیرم، که شد حُرمت او شکسته بمیرم که جانش، شد از غصه بر لب بگـرید بگـرید، به غـمـهای زیـنب واویلا واغربتا؛ واغربتا؛ واغربتا (۲) ************************ سلامم بر آن بانویی كه، به اشک و به قلب شکسته شده وارد شام و کوفه، ولیکن به دستان بسته سر دلبرش روی نیزه، به لبهای او ذکر یا رب دل حضرت صادق ما؛ بسوزد چنان قلب زینب به نی قـاری او، بخواند چو قـرآن شود ذکر لبهاش، حسین جان حسین جان یا حسین یابن الزهرا؛ یابن الزهرا؛ یابن الزهرا
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی شهادت امام صادق علیه السلام
سـلام ای، ولـی اللهِ حیّ سـرمـد، ز خـوبـانِ عـالَـم سـرآمـد یم حـقـایـق، امام صادق؛ گـلِ باغ آل محمد رُکنُ الهُـدی یا مولا، امامِ ما یا مولا؛ یابن الـزهـرا یا مولا مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق (۲) *********************************** ز داغـت، زده غـم از دلهـا شـراره، مصائب تو بی شماره عدو بی حیا، به زهرِ جفا؛ شده جگرت پاره پاره قرص قمر یا مولا، نورِ بصر یا مـولا؛ پاره جگـر یا مولا مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق (۲) *********************************** تو بانی، به روضه های کربلایی، اَنیس اشک و ناله هایی مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق؛ مولا امامِ صادق (۲)
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
مردی غروب کرد وقتی افـق شکست خـورشـیـد دیگری جـای پـدر نـشست او یـک امـام بـود هر چـنـد بـی قـیـام او یک رسول بود جبـریل شاهد است در آخـریـن کـلام حـرفـش نـمـاز بود او جعفر خداست، پیری که بود و هست از تـرس بـشـکـنـد دشـمـن نــمــاز او این یک نماز نیست تیغی است روی دست از پـای مـنــبــرش بـسـتـنـد دسـت او قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست آتـش چـه مـی کـنـد بـا خــانـۀ خـلـیـل کـاذب چه می بـرد از صـادق الـسـت حـرف از ثـواب شـد تـشـیـیـع آمـدنـد ای دهـر نـابـکـار ای روزگـار پـست زیـر جـنــازه اش جــمـعـنــد عــده ای فـامـیـل بـی نـمـاز یا بـا نـمـاز مـست کاش از ره ثـواب جـمـعی به کـربـلا تـشـیــیـع شــاه را بـودنـد پـای بـسـت وقتی افق شکـست رأسی طلـوع کرد منبر سنان شد و واعـظ بر آن نشست
: امتیاز
|
مدح و توسل به امام جعفر صادق علیه السلام
سیدی مدح تو گویم که تو ممدوح خدائی ششمین حجت حق نجل رسول دو سرائی صادق الوعدی و مصداق صداقت همه جائی مـخـزن عـلـم خـدا مشعل انـوار هـدائی گـوهـر پـنـج یـم نـور و یـم شـش دُرِ نـابـی هـمـدم پـنـج رسـل هـمـسـخـن چار کـتـابـی علم چون سایه به هر عصر به دنبال تو آید حلم پیش گـل لبخـنـد تو آغـوش گـشـاید روی نادیدهات از چـشـم همه دل برباید که تواند که تو را غـیر خـدا مدح نماید مگر از چشمۀ عـرفان دهن خـویش بـشویم تـا تـوانـم سخـن از جـابـر حـیـان تو گـویـم دانش خلق بوَد قطرهای از بحر کـمالت حسن غیب ازلی جلوهگر از مهر جمالت عرشیان یکسره زانو زده در پیش جلالت ملک و جن و بشر را عطش جام وصالت همـه گـوشـنـد کـه گـیـرنـد تجـلاّ ز کـلامت همه مشتاق سخن از لب جـانبخـش هشامت مؤمن طاق تو بر طاق سپهر است ستاره بوبصیر تو بصیرت به بشر داده هماره چشم هارون درت لاله برآرد ز شراره دو درخشان دُرِ ناب تو هشام است و زراره مـکـتـب دهـر دگـر مـثـل تـو اسـتـاد نـدارد تـا کـه شـاگـرد هـمـانـنـد ابـوحـمــزه بـیــار توئی استاد و اساتـیـد جهان آیـنـهدارت بوده شاگرد در ایراد سخن چار هزارت تا لب خویش گشائی همه بی صبر و قرارت باغـبانی و نکویان همه گـلهای بهارت جلوهگـر در فلک، علم سـه خورشید منیرت «شیخ طوسیِ»تو و «مجلسی»و«خواجه نصیر»ت «شیخ انصاری»یک شاخه گل از باغ کمالت زهی از «شیخ مفید» تو و آن بحر زلالت «کافیِ» «شیخ کلینی» است فروغی ز جلالت «مرتضی» و «رضی» استاد اصولند و رجالت «ابن طاوس» تو در مکتب توحید درخـشد تـا قـیـامت بـه دل و دیـدۀ ما نـور بـبـخـشـد نهضت کرب و بلا داد بر از علم کلامت بلکه اعجـاز حسینبنعـلـی کرد قیامت جـوشـش خـون امام شهدا داشت پیامت تا صف حشر ز خون شهدا باد سلامت تـا ابـد مـشـعـل تـوحـیـد تو خـاموش نگردد انـقـلاب تـو و جــد تـو فــرامـوش نـگــردد چه ستمها که ز منصور ستمکار کشیدی جگرت سوخت از آن زخم زبانها که شنیدی سوختی، دم نزدی، داغ بنی فاطمه دیدی دل شب، پای پیاده ز پیِ خصم دویـدی ریخت در خانه تو خصم ستمگر به چه جرمی؟ شعـلـۀ آتـش و بیـتاللهِ اکـبـر به چه جرمی؟ گریهها عقده شد ای یوسف زهرا به گلویت دشمنان شرم نکـردند نکـردند ز رویت همه دیـدنـد غـبار غـم و اندوه به مویت قاتـلت تیغ کـشید از ره بـیـداد به سویت عاقبت دست عدو زهر جفا ریخت به کامت بـضعـۀ پـاک نـبـی بـر جگـر پـاره سلامت! دوست دارم که نهم چهره به خاک حرم تو سوزم و شمعصفت اشکفشانم ز غم تو چه شود ای به فدای تو و لطف و کرم تو که دم مرگ بوَد بر سر چـشـمم قـدم تو چه شود ای به دل «میثم» دلسوخـته داغت که بسوزم به سر تربت بیشمع و چراغت؟
: امتیاز
|
مدح و توسل به امام جعفر صادق علیه السلام
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟ از تو نـنـویسم و هر بار پشیمان باشم؟ پاک کردی عرق شرم ز پیشانی مست پس روا نیست من اینگونه پریشان باشم کیمیا خـاک کف پای غـلامان شماست کـیـمـیـایـی بـده تـا جـابـر حـیّـان بـاشم نمی از چشمۀ توحید مفضّل کافی ست تا به چشمان تو یک عمر مسلمان باشم غم حدیثی ست که در چشم تو جریان دارد بایـد از حـادثـۀ چـشـم تو گـریـان باشم جای این بیت بـرایت حـرمی می سازم تـا در آیـیـنـۀ ایـوان تـو حـیـران بـاشـم حرف آیینه و ایـوان شد و دلـتنگ شدم کـاش می شد حـرم شـاه خـراسان باشم « صبح صادق ندمد، تا شب یلدا نرود» کاش در صبح ظهور آینه گردان باشم
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
ای عِـلـم تا عِـلـم است دنـبـالت روانه وی حِلم تا حِلم است از حـلمت نشانه وی هـر زمـان پـیـرِ اسـاتـیـد زمـانـه وی در جـلالت چون خـداونـد یگـانه در خَـلـق و خُـلـق و خـوی تـمثـال محمّد شــیـــخ الائــمّــه صــادق آل مــحـــمّـــد دانـش چـراغ روشـنـی از مکـتـب تو بینش فـروغی جاودان از کـوکـب تو تـوحـیـد مـشـتـاق صـدای یـا رب تـو مـرغ سـحـر مـحـو منـاجـات شب تو آیــات قــــرآن گـــوهـــر دُرج دهـــانـت در هـر نـفـس یک بـحـر اسـرار نهـانـت آثـار تـو در کــلّ ادیـان مـی درخـشـد اوصاف تو در متن قرآن می درخشد ایـمـان تو در قـلـب انسان می درخشد در هر کلامت یک جهان جان می درخشد هر جا حدیث از لــعل لبـهـایت درخـشید چـون آیـۀ قـرآن بـه دلـهـا نــور بـخـشیـد مهر تو در سیـنه رجـاء واثـق ماست حکم تو حکم ذات پـاک خـالق ماست شخصیّـتی چون تو امام ناطق ماست عالم پُر از انـوار قال الصّادق ماست دانـشـوران دهــر مــرهــون و اسـیــرت نـور بـصـیـرت یـافـتـنـد از بـو بصیـرت علم است نور و مطلعـش تنها شمایید این گـوهـر رخـشنـده را دریا شمایید قـرآن شما، عـترت شما، مـولا شمایید بـالله زبـان خــالـق یـکـتــا شـمــایـیـد این است و نبود غیر از این قرآن گواه است طاعـت بـدون مـهـرتـان کـوه گـنـاه است قرآن که میزان است میزانش شمایید تأویل و متن و نور و برهانش شمایید گـلـهـای سـرسـبـزش گـلستان شمایید در سیـنه فـریـاد خـروشـانـش شمایـید احــمـد کـه عـالــم را فــروغ وحــی داده قــرآن و عــتـرت را کـنــار هــم نـهــاده ما گنج عرفان آنچه داریم از تو داریم ما نـور ایمان آنچه داریم از تو داریم در کـلّ قـرآن آنچه داریم از تو داریم پیـدا و پنهـان آنچه داریـم از تو داریم تنـظـیـم با گـفـتـار تو روز و شب ماست این خطّ ما، این دین ما، این مذهب ماست هر کس ندارد مـهـر تو ایـمـان ندارد اعمال او چون جسم بی جان جان ندارد ور حـافـظ قــرآن بـود قــرآن نــدارد جـز مـکـتـب تو جـابـر حـیّـان نـدارد بگـذشتـه از دور تو بیـش از یک هـزار دنـیـا نـدیـده چـون مفـضّـل، چون زُراره ای علم و دانش بر نفس های تو مشتاق ای از هـشامت طاقـت اهل ستم طاق ای مـؤمن طاق تو بین مؤمنـین طاق ای کوثر و تطهیر را ممدوح و مصداق بو حمزه برگ لالـه ای از گـلـشن توست فضل مفضّل خوشه ای از خـرمن توست هارون مکّی رفت با حکم تو در نار افکند خود را در تنور، از شوق دلدار گردید بر آن سالـک پـیـوستـه بـیـدار دامـان آتـش خـوبــتــر از دامـن یــار آتـش کـجـا جـسـم عــزیـزی را بـسـوزد کــز جــان او نــور ولایـت بــر فــروزد ای چشم بد از عارض نورانیت دور چون شد که دیدی ظلم ها از جور منصور ابن ربـیعـت هـمـره خود برد با زور آزار داد و گـفـت الـمـأمـورُ مـعــذور در قـصـر منـصـورِ ستـمگـر رو نهـادی او بـر سـر تـخـت و تـو بـر پـا ایستـادی ای انـبـیـا را مـیـوۀ عـرفـان ز بـاغت ماییم و اشک و سوز و آه و درد و داغت از دور زوّار مــزار بــی چــراغــت گـیـریـم از تـاریـکـی شبـهـا سـراغت میثم به سـوز دل چـراغ تـربـت تو است منظومه اش شرح کتاب غـربت تو است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
ای چـشـم عِـلـم خـاک قــدوم زُرارهات جـانِ وجــود در گــرو یـک اشــارهات سـبّــوحــیـان فـریــفــتــۀ ذکــر دائـمـت قـدّوسـیـان مـدیـحـه سـرای هـمــارهات هر کشف تازه جـلوه ای از نور دانشت هر لحظه از گذشت زمان یک هزارهات دانش هر آنچه پیش رود در قـفای توست دانــشــســرای دَهــر بُــوَد یــادوارهات این چار مام و هفت اَب و هشت جنّـتند مـشـتاق حُـسن و شیـفـتۀ یک نظارهات شـیــخ الائِــمّــه صــادق آل مـحــمّــدی قــرآنــی و بُــوَد سُــوَر بـی شـمــارهات تو آن سپـهـر مـعـرفـت استی که تا ابـد انــوار عـلـم می دمـد از هـر سـتـارهات تنها نه در کهـولت سن یا که در شباب نـور کـمـال مـوج زد از گــاهــوارهات بـاب حـوائـج هـمه بـاب البـقـیـع توست دلـهـای عــارفـان هـمـه دارالـزیّـارهات منـصور داد زهـر، تو را ای امـیـد دل رحـمـی نـکـرد بر جـگـر پـاره پارهات یک بـار کُـشت ابن ربـیعـت مـیـان راه منـصـور گـشـت باعث قـتـل دوبارهات بـودی تو چـاره ساز همه عـالـم و نبود جـز صبر در بـرابـر منصور چـارهات تنها نسوخت بیت تو کـافـتـاد بر جـگـر از شـعـلـه های خـانـۀ زهـرا شـرارهات جانت به لب رسید چه می شد اگر عدو مـی بـرد ای سـلالـۀ زهــرا ســوارهات میثم اگر ز سوز تو افروخت نی عجب ای سوخته ز سوز جگر سنگ خارهات
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام
ای اساتید دو گیتی طفـل ابـجـد خوان تو نـور دلهـا تا ابـد از مـشـعـل عـرفـان تو علم هستی گوهری از بحـر بی پایان تو عقل وعشق و روح محو و مات و سرگردان تو آفــریـنـش در کــنــار سـفــرۀ احـسـان تـو جان جـان عـالـم استی جـان ما قـربـان تو ای تمام علم حـرفی ناتـمـام از مکـتـبـت ای مسیحای سخـن را روح از یـاد لـبت بوده درسی بر بشر هر لحظۀ روز و شبت یک جهان توحید پنهان در نوای یا ربت نـور دانش می فـشـانـد تا قـیـامت کـوکـبت صد فـلـک انـوار پـیـدا در لـب خـنـدان تو ای که درمخلوق سر تا پا جمال خـالـقی خود زبان حـقّ و قـرآن را زبان ناطـقی درد بی درمـان جـانها را طبیب حـاذقـی تا ابـد استـاد انـسانهـا کـما فی الـسّـابـقی صدق را مـصداق و مـولانـا امام صـادقی راستی مـانـنـد گـل می رویـد از بـستان تو کرسی تدریس تو در سینه ایـمان پرورد همچنان هـارون مکّی ها مسلمان پرورد مؤمن طاق و هشام و ابن نعـمان پرورد چون ابو حمزه چراغی بس فروزان پرورد هم مفـضّل هم ابـان هم ابن حـیّـان پـرورد مـی دمـد انـوار دانـش از لـب عــمـران تو رازهـای نــاشـفـتـه دُرّ مـکـنـون تــوأنـد اهل دانش تا قیامت حشر و مدیون توأند هر کجا عـلمی فـرا گیرند مـمنـون توأند علم و تفسیر و اصول وفقه، مرهون توأند چـار اصل محکـم از مـنـشور قانون توأند بوده این هر چار را سر در خط فرمان تو بی خزان مانده است و می ماند بهار علم تو مجـلـسی ها لالـه ای از لالـه زار عـلـم تو شیخ طـوسی شهـروندی از دیـارعـلم تو صاحب کافی است مرغ شاخسار علم تو هر فـقـیـهی قـطـره ای از جـویـبار عـلم تو دستـشان از دور و از نزدیک بر دامان تو تـو ولّـی الـلـهـی و آئـیــنـۀ پـیـغــمـبـری در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری فـاطـمـه یا مجـتـبـائی یا حسیـن دیگـری نـور چـشـم سیّـد سجّـاد و نـجـل بـاقـری هم ابو عـبـدالهی هم صـادقی هم جعـفـری صـدق، شـاهـیـنی بود بر کـفّـۀ مـیـزان تو ای به روز بی کسی یـار هـمه بی یارها دیـده از مـنـصور دون بـیـدادها؛ آزارها حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها اشـک افـشـانـدنـد بهـر غـربـتـت دیـوارهـا بـلکـه آتـش بود در بیت الـولا گـریـان تـو برد با پـای پـیـاده دشمن کـیـن گـستـرت نه ردا بر دوش بود و نه عمامه بر سرت ضعف بر تن، ذکربر لب، اشک در چشم ترت بارها میخواست جان گردد جدا از پیکرت بود خالی آن دل شب جـای زهـرا مادرت تا ببـیند بر تو چون بگـذشت از عـدوان تو تا کـنـد با قـتـل؛ منصور روز خـلق شام بارها شمشیر خود آورد بیـرون از نیام کرد بهر کشتنت با خشم و قهر از جا قیام دید ناگه پیش رویش حضرت خیرالانام زد نهیبش کی ستمگر دست بردار از امام ورنه گیرم جان و سـوزم مسند و ایوان تو عاقبت شد از اشرار زهر اعضای تو آب ریخت در قلب تو آتش رفت از جسم تو تاب گشت با مرگت مدینه صحنۀ یوم الحساب آسمـان فـضل بودی سر نهادی بر تراب عـالـمـی در سـایـه امّـا تربتـت در آفـتـاب چشم میثم نه؛ جهان گردیده اشک افشان تو
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در ورود اهل بیت شام
ای شامیـان ز چشـم پیـمبـر حـیا کنید کمتـر جفـا بـه عتـرت خیرالنسا کـنید در پیـش داغـدیـده نرقصیـد ایـنـقــدر شرم از علی، حیا ز رسـول خدا کنید تا چند طعن و خنده و دشنام بهتر است مثـل حسین از تـن مـا سر جـدا کـنید زخمزبان بس است! اگر بس نمیکنید ما را به تیر و نیـزه و خنجر فدا کنید گل گر نمیدهیـد به دلجـوییِ مریض زنجـیـر را ز گــردن بیـمـار وا کنید زهرا کنار محمـل زینب ستـاده است بیشرمها! ز حضرت زهرا حیا کنید مـا را بـرون بریـد ز کـوی یهودیـان خود هرچه خواستید به عترت جفا کنید مـا نـیـستـیم خارجـی، اهـل مـدینـهایم مـا را بـه نـام آل محـمّـد صـدا کـنیـد سـوز شمـا دمد ز مضـامین تـازهاش ای خاندان وحی! به «میثم» دعا کنید
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
وقـتـی رسیـد قـافـلـه در مجـلس یـزید بـالا گـرفـت قـائـلـه در مـجـلـس یزید اشک سر بُریده در آمد که پـا گذاشت زیـنـب میـان سـلـسـله در مجلس یزید زینب رسید و دور و برش جمع خستهای بـا پـای پُـر ز آبـلـه در مـجـلـس یـزید داغ رباب تازه شد آن لحظهای که دید بـالا نـشـسـته حـرمـله در مجلس یزید با کینهای به قدمت تاریخ، کفر داشت بـا دیـنِ سـر مـقـابـلـه در مجـلس یزید دف ها به روی دست، و کِل میکشید مست مطـرب مـیان هـلهـله در مجلس یزید بزم شراب بود و چه کردند پای تشت رقـاصـهها پِـیِ صِلـه در مجـلس یزید ای وای، بیـن جـام شراب و سر امـام چـنـدان نبـود فـاصلـه در مجـلس یزید بالا که رفت چوب، سه ساله بلـند شد صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین آتش فـشان به زلـزله در مجـلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد افـتـاد بـاز ولـولـه در مـجـلـس یــزیـد خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد از دسـت إبـن آکـلـه در مـجـلس یـزید
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آمـوخت زیـنب به لب های تو میزد چـوب، بوسه به پیش چـشم تو میسـوخت زینب **************** فـــدای ذکــر یــا رب یــا رب تــو چه اشـکـی دارد امشب زیـنـب تو بــه لـب آورده جــان کـــاروان را به هر چـوبی که میزد بـر لب تو **************** تـمـام روضـه آن شب بـر مـلا بود گـمــانـم کــربــلا در کــربــلا بـود بـمـیــرم بــوسـههـای خـیــزرانــی فـقـط یک روضـۀ طشت طـلا بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها در شام
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت از زمین کـربـلا تا کـوفه و شام خـراب هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت بـا لـسـان مـرتـضی از ماجـرای نـیـنـوا خطبۀ جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت با کـلام جان فـزا اثـبـات دین حـق نمود عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت بر فـراز نی چو آن قـرآن ناطق را بدید با عمل آن بیقرین، تفسیر قرآن کرد و رفت در دیـار شـام بر پـا کرد از نـو انقـلاب سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت خـطبـۀ قـرّا، بیان فـرمود در کـاخ یـزید کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت شام، غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت زین خطب اتمام حجت کرد بر کافر دلان کافران را مستحقّ نار و نیران کرد و رفت از کلام حـق پسندش شد حقـیقـت آشکار اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت دخت شه را بعد مُردن در خرابه جاى داد گنج را در گوشۀ ویرانه پنهان کرد و رفت ز آتـش دل بر مـزار دخـتر سلطان دین در وداع آخرین شمعى فروزان کرد و رفت با غم دل چون که میشد وارد بیت الحزن سروىِ دل خسته را محزون و نالان کرد و رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من ای ستمگر هر چه میخواهی بزن اما بدان بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من در اُحُد جد تو دنـدان پیـمبر را شکـست باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من بـارها و بـارهـا پـیـوسـتـه دیــد آزارهـا هم سر خونین من، هم پیکر عـریان من سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من خواندن آیات قرآن نوک نی در شهر شام با خـدا این بوده از روز ازل پیـمان من من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو مادرم در پای طشت زر بود مهمان من دست میثم را از آن گیرم که پیش از بودنش همچنان دست توسل داشت بر دامان من
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گر شمیم غم و محنت به مشام آمده است شـادی و هـلهلـه از مردم شام آمده است هـمـره قـافـلـۀ عـتـرت یـاسـیـن تـا شـام بر سـر نـیـزه سـر پـاک امـام آمده است گرچه در صبح گهان است طلوع خورشید خبر این است که خورشید به شام آمده است با ملائک ز فـلک گریـه کنان جبـرائیل در پـی دیـدن ایـن مـاه تـمـام آمـده است مـادرش فـاطمـه از کرب و بـلا و کوفـه پـی دیـدار گُـلـش گـام به گـام آمده است گرچه خون میچکد از گردن و پایش، نگرید رهـبـر قـافـلـۀ شـور و قـیـام آمـده است اشکِ حـلقـه زده در دیدۀ او، پیـش امـام پیر مردی که پی عـرض سلام آمده است سخـن زیـنـب و سجّـاد پـی مـحـو سـتـم ذوالفقاری است که بیرون ز نیام آمده است ای وفائی بنگـر از همـه سو، خار غمی پـی آزار گُــل خـیـــر اَنـــام آمــده است
: امتیاز
|
مدح حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
ای اهل نظر کعبۀ اهل نظر این جاست زیرا حرم زادۀ خـیـرالبـشر این جاست خـورشـیـد ولایـت گـهـر بـحـر هـدایـت طوبای بهشت علوی را ثمر این جاست آیـیـد به شـهـر ری و خـوانـیـد خـدا را زیرا که به حاجات همه خلق در این جاست این جا حرم عبدالعظیم است عظیم است بحر عظمت را به حقیقت گهر این جاست این تـربت فـرزند کـریم دو جهان است ارباب کرم را به سر خاک سر این جاست با چشم دل خویش در این بـقعه ببـیـنـید کافواج ملک تا به فلک جلوه گراین جاست از ری هـمـه بر دیـدۀ دل نـور بگـیـرید زیرا که سپهر نبوی را قمر این جاست آید به مـشـام همه بـوی حـسن از خاک هان پا به ادب نِه که حَسن را پسر این جاست زوّار حـریـمـش هـمـه زوّار حـسـیـنـنـد بر اهل ولا کرب و بلای دگر این جاست
: امتیاز
|
مدح حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
ای به شهر ری مزارت رشک جنات النعیم آیت عظمای حق نجل الحسن عبدالعظیم آفـتـاب فـاطـمـه چشم و چـراغ اهل بیت منشأ فضل و کرامت صاحب لطف عمیم هم شریف ابن شریف ابن شریف ابن شریف هم کـریم ابن کـریم ابن کـریم ابن کـریم قـبـلـۀ دل کعـبـۀ اهـل ولایـی نی عجـب گر زند بیت الحرامت بوسه بر خاک حریم در پـی احـیـای دل کـار مسیحـا می کـند بامـدادی گر وزد از تـربت پاکـت نـسیم زائـر قـبـر تو یـعـنـی زائر قـبـر حسیـن خادم کوی تو یعنی خادم حجر و حـطیم شهر ری تا متّکی بر آستان قدس تو است تا قـیـامت نـیـستـش از فـتـنۀ بیگـانه بیم نی عجب گر سائل درگاهت از احسان کند دامن طـفـل یـتـیـمی را پُـر از دُر یـتـیـم چارمین نـجـل کـریم اهل بیـتی می توان هشت جنّت را ببخشایی به شیطان رجیم طـلـعـت نـورانـیـت مـرآت الله الـصـمـد طاق ابـروی تو بسم الله رحمان الـرحیم مظهر توحیدی و در بیت دل داری مقام آفتاب عرشی و در شهر ری گشتی مقیم شـاه راه زائـرت "انـا هـدیـنـاه الـسـبـیل" چل چراغ تربتت شمع صراط المستقـیم بر مشام جان دهد در هر نفس عطر حسین هر کجا آرد نسیم از تربت پاکـت شمـیم اینکه من امروز میگردم به دور تربتت مرغ جـانم زائر کـوی تو بوده از قـدیـم دست من گر کوته است از مرقد پاک حسین یافتم از تربتـت اینجا همان فـوز عـظیم هر که در این سرزمین بر خاک تو صورت نهاد در ثـواب زائـران کـربـلا گـردد سهـیـم خورده از اول دل میثم گـره بر مرقـدت وصل اجـداد تو خواهد از خـداوند کریم
: امتیاز
|
مدح حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
شـعـر مـن ای آســمـانـی حـال مـن ای سکوت و شور و قیل و قال من خسته منـشین در حـریـم وصل یار نـشـئـه ای از جـام مـشـتـاقـی بـیـار گر سـفـر نـزدیـک آیـد یـا کـه دور می وزد عــطر دل انگـیـز حضور مـی ربـایـد دل صـفـای این حـریــم قـدسـیـان را ذکـر یا رب الـعـظـیـم زائـران اینجا حـسـیـنـی مـذهـب اند کـربـلا در کـربـلا تــاب و تـب انـد یک تـوسّـل عـشـق در این بـارگـاه می بــرد دل را بـه سـوی قـتـلـگـاه اشـک ایـنـجـا گـوهـر و آیـینه است قیمتی گر هست این گـنجـینه هست لطف خـوبـان کـرامت دیـدنـی ست این رواق بـا صـفـا بـوسیـدنی ست اهـل ری در خـیـمـۀ حـق ایـمـن اند مـومـنـان با دشـمـن دیـن دشـمن اند تا خراسان و قـم و ری جان ماست هـفـت وادی معـرفت ایـمـان ماست
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام من ندانم عـید قـربان است یا عید صیام مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام اهل بیت مصطفی را جـامۀ ماتـم به بر دخـتـران شـام را بر تن لـباس نـو تـمام نیـزۀ عباس خـم گـردیده در حال رکوع نـیزۀ فـرزند زهـرا مـانـده در حال قـیام زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش رأس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست یک امـامش بر فـراز نیـزهها دارد مقام آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود تا به یاد روز خـیـبر بـاز گـیرند انتـقـام بود کی باور که روزی با سر پاک حسین دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام گریۀ "میثم" نـثار رأس عـباس و حسین شعلۀ فـریاد او تقـدیم قـلب خاص و عام
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نه روز عید صیام و نه عید قربان است چه روی داده که شام این همه چراغان است زنـان شـام همه مـیزنند و میرقـصنـد به هر که مینگرم سخت شاد و خندان است میان هـلهلـهها هـیجـده سـر است به نی به هر سری نگـرم مثل ماهِ تابـان است سری به نوک سنان میخورد لبش بر هم عیان ز حنجر خشکش صدای قرآن است چه روی داده که در دست شامیان طبل است مگر سه سالۀ زهرا به شام مهمان است سوار ناقه امامی است در غـل و زنجیر که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است
دلا در آتـش غـم هـمچـو آفـتـاب بـسـوز که سـایـبان اسـیـران سر شهـیـدان است تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح خـدای رحـم کـند آفـتـاب، سـوزان است هـنوز بر لبـش آثـار تـشنـه گی پـیداست هنوز آب به او، او به آب عطشان است سر حـسین به بـالای نـیـزه قـرآن خواند یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است حـرامـیـان ستم پـیـشه کعـب نـی نـزنـید به کودکی که تنش مثل بید لرزان است ز دست دخـتـر زهـرا طـناب بـاز کـنـید که او بر این اسرا یـاور و نگهبان است زسیل اشک جهان را خراب کن "میثم" که جای گـنج الهـی به شام ویـران است
: امتیاز
|